شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

هر دلی کو به عشق مایل نیست - فخرالدین عراقی


هر دلی کو به عشق مایل نیست

حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست

زاغ گو، بی‌خبر بمیر از عشق

که ز گل عندلیب غافل نیست

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

خود بدین حاجت دلایل نیست

بیدلان را جز آستانهٔ عشق

در ره کوی دوست منزل نیست

هر که مجنون نشد درین سودا

ای عراقی، بگو که: عاقل نیست



رضا نیکوکار/ می روی بعد تو پای سفرم می شکند


می روی بعد تو پای سفرم می شکند

مهره به مهره تمام کمرم می شکند


مرگ می آید و در آینه ها می بینم

زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند


چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست

یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند


من که مغرورترین شاعر شهرم بودم

به زمین می خورم و بال و پرم می شکند


نقشه ها داشت برایم پدر پیرم ...آه

بغض من پای سکوت پدرم می شکند


هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت

بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند


می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند

خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند ...


نجمه زارع / نروید آی ! به چشمان شما محتاجم

نروید آی ! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم

دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم

قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم

باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

شهریار قنبری - کمی با من مدارا کن


کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه اوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمیشد از تو برگردم


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن


نه از برگم نه از جنگل
نه از باران نه از شبنم
نه ان تعمیدی رودم
نه ان مریم ترین میرم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من از هم خون و هم گریه
که بغض اش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه افتاد


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

عمران صلاحی/ تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه


تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه

تو بودی که گفتی چمن می دود

تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری

به اَسرار خواهی رسید

تو را نام بردم

و ظاهر شدی

تو از شعله‌ی گیسوانت

رسیدی به من

من از نام تو

رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد

تو گفتی سلام

گل و سنگ برخاستند.