شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

من زنی حرمسرایی ام چند قرن پیش مرده ام - شیما شهسواران احمدی


من زنی حرمسرایی ام  چند قرن پیش مرده ام

دختران من کنیز تو مادری فریب خورده ام

 

سلسله به سلسله بخند  مست کن بلند تر بخند

تازیانه شو مرا ببوس  درد را به ارث برده ام

 

جنگ طعم تلخ زندگیست  زن غنیمتی همیشگی

پیرهن به پیرهن تو را  دکمه دکمه را شمرده ام

 

مرد باش و ظالمانه تر سهم هر شب مرا بده

رنج را به من سپرده ای  ظلم را به تو سپرده ام

 

تذکره به تذکره بمان تو نمرده ای نفس بکش

من زنی حرمسرایی ام  چند قرن پیش مرده ام

 


سبک هندی مرا غزل بسرا، زن هندو بیافرین از من - شیما شهسواران احمدی


سبک هندی مرا غزل بسرا، زن هندو بیافرین از من
طبع شعرم شبانه گل کرده‌ست گل شب بو بیافرین از من

بیشه‌ها سربه سر پر از آهو، چشم تو جز مرا نمی‌بیند
من پلنگ آفریده‌ام از تو، ماه بانو بیافرین از من

مثل زنبور نیش‌دار عسل، قطره قطره مرا به بار آور
خانه خانه پر از عسل، قصری، مثل کندو بیافرین از من

روح چنگیز نیمی ازشعرت نیمه‌ی دیگرت جنون دارد
یا مرا لیلیِ غزل بسرا، یا هلاکو بیافرین از من

چشم‌هایت دوباره معجزه کرد، آیه‌هایی به خط نستعلیق
قلمت را به نام من بتراش، باز جادو بیافرین از من



ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ - فخرالدین عراقی



ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟

کز زخمه‌ی آن نه فلک اندر تک و تاز است

آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص

خود جان و جهان نغمه‌ی آن پرده‌نواز است

عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند

کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟

رازی است درین پرده، گر آن را بشناسی

دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟

معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود

پیوسته پریشان سر زلف ایاز است؟

... محتاج نیاز دل عشاق چرا شد

حسن رخ خوبان، که همه مایه‌ی ناز است؟

عشق است که هر دم به دگر رنگ برآید

ناز است بجایی و یه یک جای نیاز است

در صورت عاشق چو درآید همه سوزاست

در کسوت معشوق چو آید همه ساز است

زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت

قسم دل عشاق همه سوز و گداز است

راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک

هر ره که جزین است همه دور و دراز است

مستی، که خراب ره عشق است، در این ره

خواب خوش مستیش همه عین نماز است

در صومعه چون راه ندادند مرا دوش

رفتم به در میکده، دیدم که فراز است

از میکده آواز برآمد که: عراقی

در باز تو خود را، که در میکده باز است



حبیب ساهر - مرغان همه آسیمه سر از تابش مهتاب


شب از نفس سرد چو افسونگر مرموز
صد نغمه و صد زمزمه در بیشه بر انگیخت
مهتاب عیان گشت چون افرشتهئی از دور
نورِ تر و کمرنگ سرِ آبِ روان ریخت

مرغان همه آسیمه سر از تابش مهتاب
یک یک ز نهانخانهی نیزار پریدند
نشنفته شب ، آهنگ روانپرور نیزار
در آب روان پردهی مهتاب دریدند

بس ماه برآمد ز پسِ پرده اسرار
بس شب سپری گشت، خوش آهنگ و فسونکار
لیکن تن سنگین و دل تیره ندانست
قدر شب مهتاب و شب وصلت دلدار

مهتاب فراز آمد و مرغان شباهنگ
از نور گریزان شده در سایه بخفتند
رفتند پس پردهی تاریکی و نسیان
چون خاطرهی بی اثر از یاد برفتند.



کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟ - مهدی سهیلی


کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟

که شد زندگی بی تو زندان من

 

کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟

که دور از تو جان میرسد بر لبم 

 

لبم ، بوسه جوی لب نوش تُست

در آغوش من بوی آغوش تُست

 

به هر جا گلی دیده ، بو کردم

ز گلها تو را جستجو کرده ام

 

شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت

غم تو ، گریبانِ جان را گرفت

 

بیا ای درخشنده مهتاب من

که عشق تو بُرد از سرم خواب من

 

رهایم مکن در غمِ بی کسی

کنم ناله ، شاید به دادم رسی

 

خطاکارم ، اما ز من گوش کن

بیا رفته ها را فراموش کن