شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم - مهدی سهیلی


دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم

همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم


دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم


آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم


مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم


مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم



آشفته دلان را هوس خواب نباشد - مهدی سهیلی


آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد

 

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد

 

در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد

 

چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

 

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد



پاییز - تورج نگهبان



غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم


بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

بگذار ای بی خبر بسوزم ،

چون شمعی تا سحر بسوزم


دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ،

بگذر و با دل شکسته بگذارم

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر



بر تو آن خاطره آسوده سوگند - تورج نگهبان


بر تو آن خاطره آسوده سوگند
بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند
بر آن لبخند جادویی
بر آن سیمای روشن
که از چشمان تو افتاده
" آتش بر هستی من "

 

عمری هر شب در رهگذارت
ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها
در حسرت و جدایی

عاشقی گم کرده ره بی آشیانم
مانده بر جا آتشی از کاروانم
زین پس محزون و خاموشم
عشقت خاکسترم کرد
در دست باد پاییزی
" نشکفته پرپرم کرد "

عمری هرشب در رهگذارت
ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها
" در حسرت و جدایی "