شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب - حسین منزوی


در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب

بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب


من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا

بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب


چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها

یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب


دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است

افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب


یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات، 

نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!» 


یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو

با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب؟ 


با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست

با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب


در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری! 

زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد