شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت/ افشین یدالهی



یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد