شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم - حسین منزوی


از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم

نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم


آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزم؟

هنگامه ی حیرانی است خود را به که بسپاریم؟


تشویش هزار "آیا" وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم


دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم


دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بریم ابریم و نمی باریم


ما خویش نداستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیداریم گفتیم که بیداریم


من راه تو را بسته تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد