چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه
زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین
وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد
پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه
زان رخ توبه شکن منع نگه ممکن نیست
که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه
دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان
روز پر نور دو خورشید و شب تیره دو ماه
گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند
آهوان چمن قدس به این آب و گیاه
زخم ناخورده گذشتم زهم ای سنگین دل
در کمان تیر نگاه این همه دارند نگاه
صحبت ما و تو پوشیده به از خلق جهان
گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه
ز انتظار تو غلط وعدهام از بیم و امید
همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه
منظر دیدهٔ یعقوب ز حرمان تاریک
چهرهٔ یوسف گل چهرهٔ چراغ ته چاه
محتشم رشحهای از لجه رحمت کافی است
گر در آیند به محشر دو جهان نامه سیاه
هلا ، روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
به مهمان شراب عطش می دهد
شگفت است مهمانی چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنوی های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو
دلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا می دهد آشکارا به دل
اشارت پنهانی چشم تو
هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم طوفانی چشم تو
مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولــی روی تو را می بوسم
گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو
با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم
ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟
این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !
گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را
به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-
بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم