شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

"اگر به رسم ادب از سرش کلاه گرفت" علیرضا بدیع



اگر به رسم ادب از سرش کلاه گرفت

نسیم باز مرا با تو اشتباه گرفت

 

 

 

دمی به ناز ، حجاب از رخت کنار زدی

"پرنده پر زد" و "آهو رمید" و "ماه گرفت"

 

 

 

به روی گردنت افتاد تاری از گیسو

تمام گردنه را یک تن از سپاه گرفت

 

 

 

دلی چنین که تو داری تصاحبش سخت است

اگرچه آینه را می توان به "آه" گرفت

 

 

 

تو را چنان وطنم از غریبه می گیرم

اگر که دست تو در دست او پناه گرفت...!

 

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را


مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

 

فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

 

 

 

 برایم شعر می ریزد و بیتی چای می خواند

 

لب اش با قند می بخشد به من طعمی دو چندان را

 

 

 

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد

 

تراش قامتش اسلیمی قالی کاشان را

 

 

 

از او یک کام می گیری و « قل ... قل ... » سرخ می گردد

 

ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را

 

 

 

 چه جادویی ست در اندام موزونش نمی دانم

 

هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را

 

 

 

 نگاهم می کند یعنی که شعرت از دهن افتاد

 

چه می شد جای شیرینی تعارف کرده بود آن را ؟

 

 

 

و نم نم ... فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم

 

چه بعد از ظهر زیبایی فقط کم داشت باران را