شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی


غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بو هاست

مرتع درمنه‌ها، دهکده‌ی آهوهاست

این طرف کوچه‌ی بن‌بست نگاه آبی‌ها

آن طرف کوچه‌ی پیوند کمان ابروهاست


 


این خیابان بلندی که به پایین رفته

مال گیسوی به هم ریخته‌ی هندوهاست

غزلم گردش کاشی‌ست در اسلیمی‌ها

غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست


 


باد می‌آید و انجیر مقدس مست از

روسری‌های به رقص آمده در هوهو هاست

هرچه که بر سر من رفته از این قافیه‌ها

از به رقص آمدن باد، میان موهاست


 


تلخ مردن وسط هاله‌ای از ابر و عسل

سرنوشت همه‌ی هسته‌ی زردآلوهاست

کار سختی است ـ ببخشید - ولی می‌گویم ...

اینکه... بوسیدنتان... دغدغه‌ی... کم روهاست

حامد عسکری - شعر "قائله بی پایان"



هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
 
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
 
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
 
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
 
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
 
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
 
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
 
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!



روز جهانی چپ‌دست‍ها را به همه چپ دستان عزیز تبریک عرض میکنم


در میان مناسبت‌های تقویم برخی از آنها رنگ و بوی دیگری دارند، مثل روز جهانی چپ دست ها، آن هم در شرایطی که خودت هم چپ دست باشی!

روز ۲۳ مرداد ماه برابر با ۱۳ اوت به نام روز جهانی چپ‌ دست ‌ها نام گذاری شده است. روزی که تاریخچه نام گذاری آن به نام به سال ۱۹۷۶ برابر با ۱۳۵۵ خورشیدی بر می‌گردد.

ظاهرا دلیل نامگذاری این روز، انتقاد از این است که تمامی ابزارها و امکانات برای راست دست ها طراحی شده اند( مانند صندلی های یک دسته، صندلی راننده در خودروها، قانون های راهنمایی رانندگی، میزهای پر کردن فرم در بانک ها و اداره ها و…) و چپ دست ها را مجبور به کاربرد از دست راست می کنند.

البته نباید در نام گذاری این روز از پیکار با باورهای خرافاتی درباره چپ دست ها نیز غافل شد.

روز چپ دست ها در سال ۹۹ – روز پنج شنبه  ۲۳ مرداد ماه برابر با ۱۳ آگوست می باشد.

سیدحسن حسینی - اتوبان



در اتوبان سلوک

شاعری هروله ای کرد و گذشت
زاهدی چپ شد و مرد
عارفی پنچری روح گرفت.
 
شاعری شعر جهانی می گفت
 هم بدان گونه که می افتد و دانی می گفت
 
شاعری شوریده
از خودش بر می گشت
کاغذی در کف داشت
پی یک شاعر دیگر می گشت
 
پیش چشم شاعر
جدولی حل می شد
عشق مختل می شد!
 
شاعری شایعه بود
نقد تکذیبش کرد!
 
تاجری سر می رفت
شاعری حل می شد
ناقدی نیزه به دست
در المپیک غم اول می شد.
 
شاعری خم می شد
منشی قبله ی عالم می شد!
 
شاعری خون می گفت
زاهدی ایدر و ایدون می گفت
قصه ی لیلی و مجنون می گفت!
 
سالکی خسته به دنبال حقیقت می رفت
در مجاری اداری گم شد!
 
شاعری مادر شد
پدر بچه ی خود را سوزاند!
 
شاعری نی می زد
عارفی می نالید
زاهدی بست پیاپی می زد!
 
تاجری مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!

محمدحسین بهرامیان/


گیرم اندوه تــــــو خواب است ونگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم

کــــــه من از آتش اندوه خودم شعله ورم

ماه یک پنجره وا شد به خیالم کـــــه تویی

همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی کـه تو نیست

باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغــاز شد از سمت بهار

کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پــــــــــــــاره گل جمله تبسم شده است

یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد

باید انگشت نمای تـــــــــــــــو و این مردم شد

به گمانم دل من بـــــــــاز شقایق شده ای

کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید

این که با اسب گل از سمت جنون می آید

بی تو بی تو چه زمستانی ام ایلاتی من

چقدر سردم وبــــــــــارانی ام ایلاتی من

تـــو کجایی ومن ساده ی درویش کجا؟

تو کجایی ومن بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نیست

روز وشب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلــــم این عطش کیست خدا می داند

عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تـــــــو هستیم و زما بی خبری

خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری