شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

این قافله عمر عجب میگذرد


این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد


ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد




آن قصر که جمشید در او جام گرفت


آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت


بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت




سه دوبیتی از باباطاهر


به قبرستان گذر کردم کم وبیش

بدیدم قبر دولتـــمند و درویــش 

نه درویش بیکفن در خــاک رفته

نه دولتمند برده یک کفن بیش 


.......


مو آن رندم که عصیان پیشه دیرم

به دستی جام و دستی شیشه دیرم

اگر تو بی گناهی رو ملک شو

مو از حوا و آدم ریشه دیرم


.......


نهالی کن سر از باغی برآرد

ببارش هر کسی دستی برآرد

برآرد باغبان از بیخ و از بن

اگر بر جای میوه گوهر آرد




دوبیتی اثر بابا طاهر همدانی


دلم از دست تو دایم غمینه

ببالین خشتی و بستر زمینه

همین جرمم که مو ته دوست دیرم

که هر کت دوست دیره حالش اینه




شعر "مادر" ایرج میرزا




گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

 

شبها بر گاهواره ی من

بیدار نشست و خفتن آموخت

 

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت

 

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

 

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست