شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

خوشا آنانکه الله یارشان بی - بابا طاهر عریان


بیا تا دست ازین عالم بداریم

بیا تا پای دل از گل برآریم 

بیا تا بردباری پیشـــه سازیم

بیا تا تخم نیکوئی بکاریم 


###


مکن کاری که پا بر ســـنگت آیو

جهان با این فراخـی تنگت آیو 

چو فردا نامه خوانان نامه خونند

تو وینی نامه‌ی خود ننگت آیو 


###


خوشا آنانکه الله یارشان بی

بحمد و قل هو الله کارشان بی 

خوشا آنانکــه دایم در نمازند

بهشت جاودان بازارشـــان بی 



امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه - حسین منزوی


امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-

پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!

اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه

امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه

بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛
کز جان گره خورده ست این پیوند جانانه

چون نبض من در هستی ام پیچیده می آیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه

گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!

امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد
تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه



 

شعر در آسمان آبی نوشته حمید مصدق



در‌ آسمان آبی

ابر سیاه ولوله بر پا کرد

رگبار اگر که کرد شکوفان

بر روی سنگفرش خیابان

گلبوته‌های سرخ

در شهر و در بسط بیابان

بید سپید زردی

برگش را

خواهد سپرد در کف نسیان


دوبیتی از بابا طاهر


دلم از سوز عشق آتش بجان بی

بکامم زهر از آن شکر دهان بی

همان دستان که با ته بی بگردن

کنونم چون مگس بر سر زنان بی


......


ته که دور از منی دل در برم نی

هوایی غیر وصلت در سرم نی

بجانت دلبرا کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نی


......


دگر شو شد که مو جانم بسوزد

گریبان تا بدامانم بسوزد

برای کفر زلفت ای پریرخ

همی ترسم که ایمانم بسوزد


......


دلم بی وصل ته شادی مبیناد

زدرد و محنت آزادی مبیناد

خراب آباد دل بی مقدم تو

الهی هرگز آبادی مبیناد




تنها نرو...



تنها نرو

 

من حوصله ی بزرگ کردن بچه ها را ندارم

 

این «امید»

 

این هم «آرزو»

 

جفت شان حرام‌زاده اند

 

«یاسمن»

 

دوباره

 

به دیدارم می آید.