شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است


هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است
خورشید رخی زهره جبینی بوده‌است


گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده‌است




شعر "ویسواوا شیمبورسکا" اثر گروس عبدالملکیان



فقط آب می‌تواند اینگونه

از درز آجرهایی که چیده‌ایم

بگذرد

 

فقط آب می‌تواند

اینگونه راهی دور را

از قله

       دامنه

             جنگل

                     پایین بیاید

و فروتنانه

در لیوانی کوچک

دهانمان را خنک کند



 

می نوش که عمر جاودانی این‌ست


می نوش که عمر جاودانی این‌ست
خود حاصلت از دور جوانی این‌ست


هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این‌ست





می خوردن و شاد بودن آیین من است


می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن از کفر و دین، دین من است


گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است





ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است


خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است