شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست


دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست


کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست




هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا


هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا


معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا




از آمدن و رفتن ما سودی کو


از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو


در چنبر چرخ جان چندین پاکان
می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو




افسوس که نامه جوانی طی شد


افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد


حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد




جامی است که عقل آفرین می زندش


جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش


این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می زندش