شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست


این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست


این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست




این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت


این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت


هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت




این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت


این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت



در سفره‌ مرگ آمده است‌ - طاهره صفارزاده


در سفره‌

مرگ آمده است‌

صدای آمدن دندان بر لقمه‌

همراه با صدای گلوله‌ست‌

که پشت همین میدان‌

در ابتدای همین کوچه‌

بر سینه‌ی جوان تو می‌تازد

و باز می‌کند آنرا همچون سفره‌

و لقمه بغض می‌شود

گلوله می‌شود

گلوی مرا می‌بندد

گلوی من بسته‌ست‌

گلوی من بسته‌ست‌

در سفره‌

مرگ آمده است‌


ای دیده اگر کور نئی گور ببین


ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین


شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور بین