شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

افسوس که نامه جوانی طی شد


افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد


حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد




جامی است که عقل آفرین می زندش


جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش


این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می زندش

هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است


هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است
خورشید رخی زهره جبینی بوده‌است


گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده‌است




می نوش که عمر جاودانی این‌ست


می نوش که عمر جاودانی این‌ست
خود حاصلت از دور جوانی این‌ست


هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این‌ست





می خوردن و شاد بودن آیین من است


می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن از کفر و دین، دین من است


گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است