شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود



گاهی مسیر جاده به بن بست می رود 

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند   

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

 

اول اگرچه با سخن از عشق آمده      

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ                 

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود



یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت/ افشین یدالهی



یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت



ایوان خانه‌ ام‌ به وسعت قبری است‌ - طاهره صفارزاده


ایوان خانه‌ ام‌

به وسعت قبری است‌

از آفتاب و خاک‌

نشسته‌ام به وسعت قبر

و منتظرم‌

که دست رهگذری‌

ادامه‌ی دستانم باشد

و قفل خانه را بگشاید

صدای خسته‌ی کفشی می‌آید

صدای تیزی زنگ‌

از قعر پلکان‌

مهمانی آمده‌ست بگوید

امروز هم هوا دوباره گرفته ست‌

امروز هم هوا دوباره خراب است‌

در این سکون سکوت آلود

پیکار پلکان را

یاران بر خود

با رنج این خبر سال‌های سال

هموار می‌کنند

امروز هم هوا دوباره گرفته‌ست‌

امروز هم هوا دوباره خراب است‌



غمت در سینه‌ی مو خانه دیره - باباطاهر عریان


غمت در سینه‌ی مو خانه دیره

چو جغدی جای در ویرانه دیره

فلک هم در دل تنگم نهد باز

هر آن انده که در انبانه دیره


-----


کشم آهی که گردون پر شرر شی

دل دیوانه‌ام دیوانه‌تر شی

بترس از برق آه سوته دیلان

که آه سوته دیلان کارگر شی


......


شبی ناید ز اشکم دیده تر نی

سرشکم جاری از خون جگر نی

شو و روجم رود با ناله‌ی زار

ته را از حال زار مو خبر نی



در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب - حسین منزوی


در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب

بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب


من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا

بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب


چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها

یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب


دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است

افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب


یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات، 

نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!» 


یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو

با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب؟ 


با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست

با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب


در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری! 

زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب