شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

خلیل ذکاوت - دو دلم اول خط نام خدا بنویسم


دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می‌لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

با تو از حرکت دستم برکت می‌بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم

محمدمهدی سیار/ گر قطره ایم...


گر قطره‌ایم از آب وضویی چکیده‌ایم

گر ذره‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم

 

مثل نسیم قصه دل‌های تنگ را

با شرح صدر، غنچه به غنچه شنیده‌ایم

 

در هم شکست گرده گردون و کوه را

باری که ما به شانه زخمی کشیده‌ایم

 

آوازه‌مان به عالم و آدم رسیده است

هرچند خود ز عالم و آدم بریده‌ایم

 

آسان و سخت عشق سوا کردنی نبود

ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده‌ایم

 

ما را فراغ بال نداد این زمین ولی

یک چند پلک خواب پریدن که دیده‌ایم

 

خوابی ست تلخ این قفس تنگ، این جهان

پلکی به هم زنیم از اینجا پریده‌ایم

سیدحسن حسینی - عشق


آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید
از گناه اولین بر حضرت آدم رسید


گوشه‌گیری کردم از آوازهای رنگرنگ
زخمه‌ها بر ساز دل از دست بی‌دادم رسید


قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی
کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید


مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم
تیر آخر بر جگر از چلة بادم رسید


شب خرابم کرد اما چشم‌های روشنت
باردیگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسید


سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسید


هیچ کس داد من از فریاد جان‌فرسا نداد
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید


محمدحسین بهرامیان/ ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است


 

ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است 

ماه عالمتاب من در روسری زیباتر است

 

گر چه زیبا می زند پیدا شدن بر موی او 

گم شدن در آن شب نیلوفری زیبا تر است

 

عشق را در گنجه ی سبز قدیمی دیده ام 

چشمش از نار و ترنج کودری زیباتر است

 

"همدلی از همزبانی خوشتر" اما اینکه تو 

با زبان از همدلان دل می بری زیباتر است

 

مادرم می گفت دختر های باغ لشکری 

مثل حوری هر یک از آن دیگری زیباتر است

 

سینه ریز سکه کوب دخترانش در غروب 

از قِران آفتاب و مشتری زیباتر است

 

من به او می گفتم اما - خوب یا بد- گل پری

گل پری از هر چه حوری وپری زیباتر است

 

بلولای دختران مثل گل بر روسریش

از سکوت این شب کاکل زری زیباتر است

 

او که من می خواهمش گلخنده های شرقی اش

توی باغ رنگ رنگ روسری زیباتر است