-
ترانه "بذار بگم دیوونتم..."
جمعه 7 آبان 1400 14:28
این ترانه زیبا توسط اکثر خوانندگان سنتی ایرای اجرا شده، اجرای بانو حمیرا و مهستی پرطرفدار تر است بذار بگن دیوونتم آره دیوونتم من نشکن منو به سنگ غم چراغ خونه تم من بذار بگن دیوونتم آره دیوونتم من نشکن منو به سنگ غم چراغ خونه تم من رشته ی امید و گسستن از تو عاشقی و مهر و محبت از من قهر و جدایی با دل من از تو این همه...
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
دوشنبه 26 مهر 1400 20:23
غم عشقت بیابان پرورم کرد فراقت مرغ بیبال و پرم کرد بمو واجی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد ...... خرم کوه و خرم صحرا خرم دشت خرم آنانکه این آلالیان کشت بسی هند و بسی شند و بسی یند همان کوه و همان صحرا همان دشت ....... سه درد آمو بجانم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیره غم یار و غم...
-
عاقبت ضعف
پنجشنبه 25 شهریور 1400 17:00
قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد در مرض موت با اجازه دستور خادم او جوجه ها به محضر او برد خواجه چو آن طیر کشته دید برابر اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد مرگ برای ضعیف امر طبیعی است هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد ایرج میرزا
-
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
پنجشنبه 25 شهریور 1400 16:00
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم این یکدم عمر را غنیمت شمریم فردا که ازین دیر کهن درگذریم باهفت هزارسالگان سر بسریم
-
این کهنه رباط را که عالم نام است
چهارشنبه 24 شهریور 1400 16:04
این کهنه رباط را که عالم نام است و آرامگه ابلق صبح و شام است بزمیست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
-
شعر "باران" اثر "جمشید عزیزی"
دوشنبه 15 شهریور 1400 14:35
مثل باران یکریز بر سقف شیروانی لذتیست مداوم حضور گرما بخشات گاهی تند گاهی کند میترسم از روزی که قطع بشوی!
-
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
سهشنبه 9 شهریور 1400 16:02
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست در بند سر زلف نگاری بودهست این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که برگردن یاری بودهست
-
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چهارشنبه 3 شهریور 1400 16:06
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
-
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چهارشنبه 20 مرداد 1400 15:27
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
-
در سفره مرگ آمده است - طاهره صفارزاده
سهشنبه 19 مرداد 1400 16:14
در سفره مرگ آمده است صدای آمدن دندان بر لقمه همراه با صدای گلولهست که پشت همین میدان در ابتدای همین کوچه بر سینهی جوان تو میتازد و باز میکند آنرا همچون سفره و لقمه بغض میشود گلوله میشود گلوی مرا میبندد گلوی من بستهست گلوی من بستهست در سفره مرگ آمده است
-
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
سهشنبه 19 مرداد 1400 15:30
ای دیده اگر کور نئی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور بین
-
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
دوشنبه 18 مرداد 1400 15:33
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
-
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
یکشنبه 17 مرداد 1400 15:35
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا
-
از آمدن و رفتن ما سودی کو
شنبه 16 مرداد 1400 15:38
از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار وجود عمر ما پودی کو در چنبر چرخ جان چندین پاکان میسوزد و خاک میشود دودی کو
-
افسوس که نامه جوانی طی شد
جمعه 15 مرداد 1400 15:40
افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی دی شد حالی که ورا نام جوانی گفتند معلوم نشد که او کی آمد کی شد
-
جامی است که عقل آفرین می زندش
پنجشنبه 14 مرداد 1400 15:42
جامی است که عقل آفرین می زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش این کوزهگر دهر چنین جام لطیف میسازد و باز بر زمین می زندش
-
هر ذره که بر روی زمینی بودهاست
چهارشنبه 13 مرداد 1400 15:46
هر ذره که بر روی زمینی بودهاست خورشید رخی زهره جبینی بودهاست گرد از رخ آستین به آزرم فشان کان هم رخ خوب نازنینی بودهاست
-
شعر "ویسواوا شیمبورسکا" اثر گروس عبدالملکیان
سهشنبه 12 مرداد 1400 19:56
فقط آب میتواند اینگونه از درز آجرهایی که چیدهایم بگذرد فقط آب میتواند اینگونه راهی دور را از قله دامنه جنگل پایین بیاید و فروتنانه در لیوانی کوچک دهانمان را خنک کند
-
می نوش که عمر جاودانی اینست
دوشنبه 11 مرداد 1400 15:55
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و مل است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
-
می خوردن و شاد بودن آیین من است
دوشنبه 11 مرداد 1400 15:48
می خوردن و شاد بودن آیین من ا ست فارغ بودن از کفر و دین، دین من است گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین من است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مرداد 1400 15:53
ای بی خبران شکل مجسم هیچ است وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است
-
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
چهارشنبه 6 مرداد 1400 15:58
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
-
در میان من و تو فاصله هاست
یکشنبه 27 تیر 1400 20:41
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم، – می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد – که مرا زندگانی بخشد چشم های تو به من می بخشد شورِ عشق و مستی و تو چون مصرعِ شعری زیبا سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی.
-
ای مهربانتر از من
پنجشنبه 24 تیر 1400 20:39
ای مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رمز بشارت نهفته بود؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرندههای بهاری در آفتاب مثل زلال قطره باران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفههای سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند؟
-
دوبیتی عرفانی
سهشنبه 22 تیر 1400 19:35
شب تاریک و سنگستان و مو مست قدح از دست ما افتاد و نشکست نگه دارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
-
ابر و دریا
سهشنبه 15 تیر 1400 20:32
ابر بارنده به دریا میگفت: گر نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خندهکنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی!
-
خوشا آنانکه الله یارشان بی - بابا طاهر عریان
سهشنبه 15 تیر 1400 20:14
بیا تا دست ازین عالم بداریم بیا تا پای دل از گل برآریم بیا تا بردباری پیشـــه سازیم بیا تا تخم نیکوئی بکاریم ### مکن کاری که پا بر ســـنگت آیو جهان با این فراخـی تنگت آیو چو فردا نامه خوانان نامه خونند تو وینی نامهی خود ننگت آیو ### خوشا آنانکه الله یارشان بی بحمد و قل هو الله کارشان بی خوشا آنانکــه دایم در نمازند...
-
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه - حسین منزوی
سهشنبه 15 تیر 1400 16:39
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه- پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟ ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه! اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن با هر صعود جاودان پیوند پیمانه امشب به یادت مست مستم تا بترکانم بغض تمام روزهای هوشیارانه بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛ کز جان گره خورده ست...
-
شعر در آسمان آبی نوشته حمید مصدق
چهارشنبه 9 تیر 1400 20:36
در آسمان آبی ابر سیاه ولوله بر پا کرد رگبار اگر که کرد شکوفان بر روی سنگفرش خیابان گلبوتههای سرخ در شهر و در بسط بیابان بید سپید زردی برگش را خواهد سپرد در کف نسیان
-
دوبیتی از بابا طاهر
دوشنبه 17 خرداد 1400 20:29
دلم از سوز عشق آتش بجان بی بکامم زهر از آن شکر دهان بی همان دستان که با ته بی بگردن کنونم چون مگس بر سر زنان بی ...... ته که دور از منی دل در برم نی هوایی غیر وصلت در سرم نی بجانت دلبرا کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نی ...... دگر شو شد که مو جانم بسوزد گریبان تا بدامانم بسوزد برای کفر زلفت ای پریرخ همی ترسم که...