-
محمدرضا ترکی - تقدیر
دوشنبه 19 شهریور 1397 13:53
تقدیر من این بود که نفرین شده باشم تبدیل به این سایهّ غمگین شده باشم تقدیر من این بود در این غار مجازی تنهاتر از انسان نخستین شده باشم صد بار به نزدیک لب آورد و فرو ریخت نگذاشت که مست از می نوشین شده باشم ترس من از این است، اگر دیر بیایی حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم روزی که بیایی و دل و دین بربایی شاید من کافر...
-
سیدحسن حسینی - بیا عاشقی را رعایت کنیم
دوشنبه 15 مرداد 1397 14:28
بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آن ها که خونین سفر کرده اند سفر بر مدار خطر کرده اند از آن ها که خورشید فریادشان دمید از گلوی سحر زادشان غبار تغافل ز جانها زدود هشیواری عشقبازان فزود عزای کهنسال را عید کرد شب تیره را غرق خورشید کرد حکایت کنیم از تباری شگفت که کوبید درهم، حصاری شگفت از آن ها که...
-
شهریار قنبری - تن تو ظهر تابستون به یادم میاره
سهشنبه 9 مرداد 1397 12:41
تن تو ظهر تابستون به یادم میاره رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره من نیازم تورو هرروز دیدنه از لبت دوستت دارم شنیدنه تو بزرگی مثه اون لحظه که بارونمیباره تو همون خونی که هر لحظه تورگهای منه تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب من همونم که اگه بی توباشه...
-
یکدمک با خود آ، ببین چه کسی - رودکی
دوشنبه 8 مرداد 1397 18:54
یکدمک با خود آ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی جور کم، به ز لطف کم باشد که نمک بر جراحتم پاشد جور کم، بوی لطف آید از از او لطف کم، محض جور زاید از او لطف دلدار اینقدر باید که رقیبی از او به رشک آید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مرداد 1397 13:19
روزه آن نیست که همسایه ی ما می گیرد یا که ارباب هوس ران شما می گیرد روزه آن است که مسکین سحری ناخورده با همان معده ی خالی ز غذا می گیرد روزه آن نیست که این ماه به عنوان رژیم مالک چاق شکم گنده ی ما می گیرد روزه آن است که با پیکر بی بنیه ی خود مفلسی از سر ایمان و صفا می گیرد روزه آن نیست که چون مرد ریاکار گرفت می کند...
-
نجمه زارع / به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
سهشنبه 2 مرداد 1397 13:37
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین...
-
عماد خراسانی / سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟
سهشنبه 5 تیر 1397 13:43
سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟ به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه می خواهم ؟ تو را میخواستم ، افتاده ای چون گل ببالینم فراغم از گل و خار است ، از عالم چه می خواهم ؟ تو بودی آنکه من میخواستم روزی مرا خواهد دگر کِی با کسم کار است ، از عالم چه می خواهم ؟ مرا پیمانه عمری بود خالی از می عشرت کنون این جام...
-
اقبال لاهوری - عقل تو حاصل حیات ، عشق تو سر کائنات
یکشنبه 13 خرداد 1397 11:42
عقل تو حاصل حیات ، عشق تو سر کائنات پیکر خاک خوش بیا ، این سوی عالم جهات زهره و ماه و مشتری از تو رقیب یکدگر از پی یک نگاه تو کشمکش تجلیات در ره دوست جلوه هاست تازه بتازه نوبنو صاحب شوق و آرزو دل ندهد بکلیات صدق و صفاست زندگی نشوونماست زندگی «تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی» شوق غزل سرای را رخصت های و هو بده باز به...
-
شیخ بهایی / هر یک از موجود، با طوری وجود
شنبه 12 خرداد 1397 12:08
هر یک از موجود، با طوری وجود بهر او موجود شد، انسان نمود بود امر ممکنی از ممکنات در ازل ممتاز از غیرش به ذات بود اما بودنی علمی و بس حد علم ارچه نشد مفهوم کس مأخذ کل، قدرت بیمنتهی است بیکم و بیکیف و أین و متی است داشت از حق، بهر حق را هم ظهور خواهی ار تمثیل وی، چون ظل و نور ظل، قدرت بود، کل، قبل الوجود هم ز حق، از...
-
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود - رودکی
جمعه 11 خرداد 1397 18:59
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود حال من از اقبال تو فرخنده شود وز غیر تو هر جا سخن آید به میان خاطر به زار غم پراگنده شود
-
محتشم کاشانی/ نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
سهشنبه 8 خرداد 1397 14:18
نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو چه پردلی که حمایت کند سپاهی را جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست که داد مرتبه خسروی سیاهی را به نیم جان چه کنم با نگاه دمدمش گه صدهزار شهید است هر نگاهی را دلی که جان دو عالم به باد دادهٔ اوست در او اثر چو بود نالهای و آهی...
-
رهی معیری/ چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 13:18
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم...
-
شفیعی کدکنی شعر "بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی "
دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 13:07
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید با که گویم که چراغ شب تارم نشدی صدف خالی افتاده به ساحل بودم چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی از جنون بایدم امروز گشایش طلبید که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
-
محتشم کاشانی/ باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
دوشنبه 20 فروردین 1397 14:19
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه زان رخ توبه شکن منع نگه ممکن نیست که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان روز پر نور دو خورشید و شب...
-
سیدحسن حسینی - هلا ، روز و شب فانی چشم تو
یکشنبه 19 فروردین 1397 14:25
هلا ، روز و شب فانی چشم تو دلم شد چراغانی چشم تو به مهمان شراب عطش می دهد شگفت است مهمانی چشم تو بنا را بر اصل خماری نهاد ز روز ازل بانی چشم تو پر از مثنوی های رندانه است شب شعر عرفانی چشم تو تویی قطب روحانی جان من منم سالک فانی چشم تو دلم نیمه شب ها قدم می زند در آفاق بارانی چشم تو شفا می دهد آشکارا به دل اشارت...
-
بهروز یاسمی - گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
دوشنبه 4 مرداد 1395 13:41
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم از همین دور ولــی روی تو را می بوسم گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟ این غزل حامل پیغام خصوصی من است...