شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

قیصر امین پور ، فرق آفتاب


این جزر و مدِ چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود

آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین
آسیمه سر، نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود

شعر "قهوه‌ای سوخته" اثر "رضا امیری‌فر"


قهوه‌ای سوخته


صبحِ به این زودی

جان می دهد برای زل زدن به چشمان میشی ات

گرگی که در چشمانم نبود

گیج می شود

که طعم تلخ دهانش

و تلو تلو خوردنش

از قهوه ای سوخته بود

یا ...

 

مرخصی می گیرم

شعر "من" اثر "گروس عبدالملکیان"


من


می خواهم تو را بکشم

اما

چاقو را در سینه‌ی خود فرو می کنم

 

تو کشته خواهی شد

یا من؟

شعر "خواب" اثر "گروس عبدالملکیان"


خواب


حالا که رفته ای، بیا

بیا برویم

بعد مرگت قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

 

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت

 

لعنتی

دستم از خواب بیرون مانده است.

غزلی بسیار زیبا از علیرضا بدیع


تور بر سینه سراب نشست، لرزه بر آبشار نور افتاد

پیر مردی سوار بر قایق؛ باز دریا دلش به شور افتاد

 

آمد و تور نخ‌نمایش را باز همخوابه کرد با امواج

ماهیِ پوله پوشِ چشم آبی، دست یک عده بی شعور افتاد

 

ماهی سرخ و کوچک دریا رفت و دیگر کسی ندید او را

روزی از روزهای بارانی، توی تنگابه‌ی بلور افتاد

 

او که هر روز با رفیقانش، بال در بال موج می‌رقصید،

آه! تصنیف موج یادش رفت، از رفیقان خویش دور افتاد

 

شانزده سال بعد از آن قصه، با تمام وجود حس کردم

من همان ماهی‌ام که چندی پیش، دل به دریا زد و به تور افتاد