تخته نرد
زندگی جفت شش هم که باشد
سودی نخواهد داشت
وقتی تمام خانهها بسته باشند
از مجموعه "صورتیتر از ..." صفحه 43
جمعه
کنار پنجره پاییز
باد میخواند
درخت میرقصد
درست وقتی که
من و آسمان دلتنگیم
از مجموعه "صورتیتر از..." صفحه 10
جام جهانی
افتخار پیروزی را به تو میدهم
داوران هر چه میگویند، بگویند
(تو ) برترین گل سالی!
کتاب "صورتیتر از..." صفحه 9
حتّی درست تا لب ریل قطار رفت
ترسید شاعرانه نمیرد، کنار رفت
برگشت پشت پنجرهی خانهاش نشست
یک دور مثل باد دقیقه شمار رفت
ـ من اینهمه مداد و ورق نفله کردهام
در بیست و چند سال که بر یک مدار رفت
تقویم را ورق زد دنبال بچگیش
حتی سراغ آلبومش چند بار رفت
لحظه به لحظه عقربهها تندتر شدند
ساعت چهار آمد، ساعت چهار رفت
حتی غروب آمد، حتی غروب رفت
حتی بهار آمد، حتی بهار رفت
از صندلی بلند شد و مشت زد به میز
فرصت نشد قبول کند، زیر بار رفت
فردا درست ساعت نه ... روزنامه ها؛
یک شاعر روانی زیر قطار رفت
قهوهخانه
این
مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است، مرا انتخاب کن
مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن
تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن
هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن...