شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

می نوش که عمر جاودانی این‌ست


می نوش که عمر جاودانی این‌ست
خود حاصلت از دور جوانی این‌ست


هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این‌ست





می خوردن و شاد بودن آیین من است


می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن از کفر و دین، دین من است


گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است





ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است


خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است




ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست


ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمیباید زیست


این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست