-
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا - هاتف اصفهانی
سهشنبه 18 شهریور 1399 15:30
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا در لب یار است آب زندگی در...
-
جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را - هاتف اصفهانی
سهشنبه 18 شهریور 1399 15:28
جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود تذرو بیپناهی قمری بی آشیانی را مکن آزار جان هاتف...
-
زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی - هاتف اصفهانی
سهشنبه 18 شهریور 1399 15:27
زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس که به کوچهٔ تو گاهی بودم ره گدایی همه جا به بیوفایی مثلند خوب رویان تو میان خوبرویان مثلی به بیوفایی تو درون پرده خلقی به تو مبتلا ندانم به چه حیله...
-
به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها - هاتف اصفهانی
سهشنبه 18 شهریور 1399 15:26
به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلبها هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لبها ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالبها جدا از...
-
مفشار! - کارو
شنبه 15 شهریور 1399 15:29
مفشار! وه! بدینسان مفشار! این تن بیمار مرا تنگ آغوش سیه، ای شب دیوانه گیج! دست بردار..برو! دست و پای دل بیرحم وگنهکار مرا برتن مرده ی این عشق فسونکار مپیچ! مرد؟! افسوس.. ولی مرگ وی افسوس نداشت مرده بود او، ز نخستین شب بیداری عشق وکنون، کوهوسی کونفسی، در دل من؟ تاببارم بسرم، مویه کنان سیل سرشک.. ریخت؟! ای اشک جگر سوخته...
-
چو موجی خیره سر، کز ترس طوفان - کارو دردریان
شنبه 15 شهریور 1399 15:28
چو موجی خیره سر، کز ترس طوفان نفس گم کرده در پهنای سینه سر خود می زند در پیچش مرگ به موج افکن، پر و بال سفینه به قدری کوفتم با دست حسرت به درب باغ عشق بی زمینه که دستم بر جبین بخت بدبخت بخاری تار شد در پود پینه و قلبم در سکوت بی جوابی به زاری سنگ شد در تنگ سینه و من در بستر خاموش یک درد... نحیف و زار و مدهوش سکوت مرگ...
-
بپیچ ای تازیانه - کارو
شنبه 15 شهریور 1399 15:27
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت فروغ شب فروز دیدگانم را لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن در تیره چال مرگ دهشتزا امید ناله سوز نغمه خوانم را به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن...
-
تا بدانند سرنوشتش را - کارو دردریان
شنبه 15 شهریور 1399 15:27
تا بدانند سرنوشتش را در چه مایه بر چه پایه باید نهاد تصمیم گرفت خاطرات گذشتهاش را بنگارد و به خدمت سرنوشت سازانش بگمارد... عجبا دید که در کلبهٔ نگون بختش حتی برای نمونه یک مداد هم ندارد از انبار یک تاجر لوازم التحریر شبانه، یک میلیون مداد به سرقت برد و تمامی یک میلیون مداد را تراشید چرا که میخواست خاطرات گذشته را...
-
شکوه ای نا تمام - کارو
شنبه 15 شهریور 1399 15:25
ای آسمان باور نکن .کاین پیکر محزون منم.. من نیستم!.. من نیستم! رفت عمر من، از دست من این عمر پست و مست من یک عمر با بخت بدشش بگریستم، بگریستم! لیک عمر پای اندر گلم باری نپرسید از دل م من کیستم؟ من چیستم؟
-
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست - منوچهری دامغانی
پنجشنبه 13 شهریور 1399 16:16
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست گویی به مثل پیرهن رنگرزانست دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار طاووس بهاری را، دنبال بکندند پرش ببریدند و به کنجی بفکندند خسته به میان باغ به زاریش پسندند با او ننشینند و نگویند و...
-
چند رباعی از" منوچهری دامغانی"
پنجشنبه 13 شهریور 1399 16:10
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند نالانم از آن عقیق قند اندر قند ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند *************** مسعود جهاندار چو مسعود ملک بنشست به حق به جای محمود ملک از ملک جز این نبود مقصود ملک کز ملک به تربیت رسد جود ملک ******************** ای کرده سپاه اختران یاری تو فخرست جهان را به...
-
چند رباعی از" مهستی گنجوی"
چهارشنبه 12 شهریور 1399 21:32
لاله چو پریر آتش شور انگیخت دی نرگس آب شرم از دیده بریخت امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت فردا سحری باد سمن خواهد بیخت ....................................... چو دلبر من به نزد فصّاد نشست فصّاد سبک دست سبک دستش بست چون تیزی نیش در رگانش پیوست از کان بلور شاخ مرجان برجست ................................ در مرو پریر لاله...
-
با همه لحن خوش آوایی ام/ آقاسی
سهشنبه 11 شهریور 1399 18:51
با همه لحن خوش آوایی ام در به در کوچه تنهایی ام ای دو سه تا کوچه زما دورتر نغمه تو از همه پرشورتر کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی کاش که همسایه ما می شدی مایه آسایه ما می شدی هر که به دیدار تو نائل شود یک شبه حلال مسائل شود دوش مرا حال خوشی دست داد سینه مارا عطشی دست داد نام تو بردم لبم آتش گرفت...
-
مهدی جهاندار - غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت
دوشنبه 10 شهریور 1399 13:31
غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت تمام آینهها اسم اعظمند خدا را تو ای شکستهترین اسم اعظم متفاوت میان اینهمه افسون و غمزهی متشابه کرشمههای تو آیات محکم متفاوت کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد دو آدمند ولی در دو عالم متفاوت صفوف سینهزنانت مُنظمند و مشوّش منظمند و پریشان، منظم...
-
مهدی جهاندار - روشن کنید بر درِ هر خانه یک چراغ
دوشنبه 10 شهریور 1399 13:28
روشن کنید بر درِ هر خانه یک چراغ یعنی برای هر دو سه پروانه یک چراغ مجنون و ماه، شاپرک و شعله، مست و می افتاده دست اینهمه دیوانه یک چراغ بیچاره عاشقی که به هفت آسمان نداشت حتی نه یک ستاره و حتی نه یک چراغ ققنوس من، از آتش خود بال و پر بگیر اما نگیر از کف بیگانه یک چراغ کِی عاقبت بخیر شد انگور باغمان آن شب که شد به...
-
عشق تو را بر عاطفه¬ام قاب می-کشم- محمدعلی رضاپور
یکشنبه 9 شهریور 1399 17:05
عشق تو را بر عاطفه¬ام قاب می-کشم دل را از عشق¬های دگر، آب می-کشم وقتی کنار یاد توام یار باصفا! کی منّت از ستاره و مهتاب می-کشم؟ تا که جمال خوب تو را بینم آشکار منّت ز هوشیاری و از خواب می-کشم شایسته است اگر که نیابم به جستجو چون انتظار آن گل نایاب می¬کشم امکان عشق او شده تسبیح قلب من یا عشق را به رشته¬ی ایجاب می¬کشم؟...
-
ملارد - محمدعلی رضاپور
یکشنبه 9 شهریور 1399 17:05
شهری نشسته برکوه،زیبا و سرخوش و شیک شایان آن که گویی: شهری ست خرّم و نیک شهری چنان شقایق با مردمان عاشق شهری مقام گل هاش بالاتر از المپیک شهری کنار تهران،شهربزرگ ایران، سهمش از این فضیلت: روحیّه ای پر از تیک ایران کوچک این جاست یک شهرهمچو کشور حتّی در آن فراوان پشتون،هزاره،تاجیک در بولوارهایش هربار طرح تازه جز طرح...
-
سنگها - غلامرضا بروسان
شنبه 8 شهریور 1399 18:06
تو را در کوهستان به خاطر می آورم به هنگام در به دریِ باد وقتی پلی را از جا می کند در اتاقی کوچک، به اندازهی کف دست و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است. تو را به هنگام باریدن باران - حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند- تو را در مه وقتی که به رود نزدیک می شود چون پیغامی خونین به خاطر می آورم و سنگها سعی می کنند خونت...
-
دهانت مهربان بود - غلامرضا بروسان
شنبه 8 شهریور 1399 18:03
چشم های تو درشت بودند با مژه های زیبا و صورت گرد تو مثل کاسه ی ماه بود و پاهایت که می آمدند تا مرا در گوشه ای پیدا کنند مرا چون واشری، چون لبه ی ریش ریش فرش یا «پلنگی از کار افتاده» چشم های تو مهربان بودند دهانت مهربان بود و گنجشک ها واقعا می آمدند از گوشه ی لبت آب می خوردند .
-
ای مانده در محاصره ی سیم خاردار/ سعید بیابانکی
جمعه 7 شهریور 1399 16:30
ای مانده در محاصره ی سیم خاردار ای کشور گرامی سرمایه دار دار یک ذره از فشار اجانب به خود ملرز ای کشور عزیز گروه فشار دار اسباب عیش داری و کاری نمی کنی نفت دلار دار ،سفیر بخار دار درمان ما دو جرعه از آن زهرماری است ما را ببر به میکده ی زهرمار دار اندامم از فشار تورم بر آمده است مانند ماه آخر نسوان بار دار باید خیار...
-
آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟/ سعید بیابانکی
جمعه 7 شهریور 1399 16:27
آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟ خانه ی بی بام و در، دیوار می خواهد چه کار؟ شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید ، ، مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟ کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟ هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست مانده ام این ریش را «ستّار» می خواهد چه کار؟...
-
فیض کاشانی
پنجشنبه 6 شهریور 1399 13:15
پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شده ست زدن تیشه بــر ایــن کوه مرا پیشه شده ست دم بـــه دم در دلـــم از غصه نـــهــــالـی کارم از درخت غــم تـو باغ دلــم بیشه شده ست
-
شعری از علی نیکو
چهارشنبه 5 شهریور 1399 13:26
در غیاب ما سبو در پیک رندان میکنی خویش رابی بش وکم تقدیم ایشان میکنی با نوای نای ما آزرده میگردی ولی رقص مستی بادف وچنگ غریبان میکنی صد هزاران عشوه را با ناز بیرون میبری خار غم در دیده وقلب عزیزان میکنی با رقیبان می نشینی تا سحر در میکده چهره بر دیدار ما هر روز پنهان میکنی چون که میدانی خریداری کنم ناز تو را تکیه بر...
-
عشق پرواز بلندیست مرا پر بدهید/ محمد سلمانی
سهشنبه 4 شهریور 1399 19:23
عشق پرواز بلندیست مرا پر بدهید به من اندیشة از مرز فراتر بدهید من به دنبال دل گمشدهای میگردم یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید باغ جولان مرا بیدر و پیکر بدهید آتش از سینة آن سرو جوان بردارید شعلهاش را به درختان...
-
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست/ محمد سلمانی
سهشنبه 4 شهریور 1399 19:20
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند میخورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست در کارگاه رنگرزانِ دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفتهاند در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست دارد بهار...
-
شعری از مینا آقازاده
یکشنبه 2 شهریور 1399 18:39
برای صبح شدن نه به خورشید نیاز است نه خنده های باد ؛ چشم هایت را که باز کنی، موهایت که پریشان بشود، زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد...!
-
مینا آقازاده - طبیعت
یکشنبه 2 شهریور 1399 18:38
طبیعت تابلوی بهار را سر درِ تقویم ها آویخته است ؛ فصل، فصلِ بازگشت است؛ تو هم با بهار و بنفشه ها برگرد...! . آشیانه ات بر تنِ زخمیِ این درخت سبز مانده هنوز... وَ سماجتِ بادها هرگـــز نتوانســـت زمین بیندازد برگی از یادِ تو را ! وَ تو چه می دانی درختی که سرما از سرش گذشته باشـد چگونه می تواند یک تنه تمام شهر را برایت...
-
مینا آقازاده - شعر می شود...
یکشنبه 2 شهریور 1399 18:37
وقتی دفترم را باز می کنم انگار جنگل را ورق می زنم ؛ درخت هایی که یک به یک می افتند، آشیانه هایی که از هم می پاشند، وَ صدای غمگینِ پرنده ها که از حنجره ی قلم در خالیِ کاغذهایم می پیچد و شعر می شود... !
-
شعری از مهدی اخوان ثالث
شنبه 1 شهریور 1399 22:57
این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریه رنگ پیر گاه گویی خواب می بیند خویش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت یا پریزادی چمان سرمست در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می بیند روشنیهای دروغینی کاروان شعله های مرده در مرداب بر جبین قدسی محراب می بیند یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را می سراید شاد قصه ی...
-
زمستان / اخوان ثالث
شنبه 1 شهریور 1399 22:54
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس...